پرتال جامع دنيز
مبلمان شهري و يلايي آدلان
زمان جاري : یکشنبه 17 تیر 1403 - 9:22 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / داستان و داستان نویسی / رمان شرط بندی دردسر ساز- 1

پیش بینی

ارسال پاسخ جديد
رمان شرط بندی دردسر ساز- 1
تعداد بازدید: 53
arshaghiha آفلاين


ارسال‌ها : 41

عضويت:25 /2 /1393

محل زندگي: رزي

سن: 18

تشکرها : 1

تشکر شده : 5

رمان شرط بندی دردسر ساز- 1

رمان شرط بندی دردسر ساز- 1

--اسم

--الیسا

--شهرت

در حالی که ادامسمو باد میکردم

--الی کله ..نه نه شوما ببخش ...بچه ها میگن الی کله خراب اخه قضیه اش مفصله من...

--بسه لطفا فقط جواب بده توضیح نه

--چشممم بعدی؟

زیرلب یه چی گف ما نفهمیدیم

--خلافای قبلیت...ینی خلافایی که انجام دادی رو بگو

صاف نشستم دستمو گذاشتم رو میز..چونمو بهش تکیه دادمو گفتم

--نکنه فیلمه؟؟؟...خدایی گذاشتی سرکار؟ بابا ما اومدیم کمک با این پسره..

--اره با این پسره در به در...

--اه ساکت شو ... من نمیدونم رییس براچی گفته تو پاشی بیای اینجا...

کلامو دادم بالاوگفتم

--هی هی حرف دهنتو بفهم اق جکی ..اگه چیزی بهت نمیگم فقط به خاطر گول ماه رییسه

بلند شد عصبانیت از سرو روش میبارید تو سوال قبلیا زیادی پیچوندمش باخشم نگام میکرد...منم سر کلامو صافو صوف کردمو گفتم

--حالا بیشین نمیخواد زیاد حرص بخوری ... بخشیدمت..خلافام سنگینه قبل ازینکه بیام رییس جون بازپرسیمون کرده ..اره..

نشست سرجاش دستی روصورتش کشیدو گفت

--برعکس چهره ی خوشگلت اخلاقت گنده...برو بیرون به اون پسره رفیقت بگو بیاد تو

وایسادم ژاکتمو تکوندم ..کلامو کشیدم پایینتر ..دست بردم اون چندتارموییم که ریخته بود بیرون کردم تو... بعد تو چشاش زل زدمو گفتم

--ببین نه قیافه داری نه اخلاق

بعدسرمو براش به نشونه ی چی بود این بچه سوسولا میگن؟اها..تاسف تکون دادمو گفتم

--زت زیاد

رفتم بیرون نگاهی به سیا انداختم که عین مجسمه نشسته بود زل زده بود به در

--هی سیا برو تو نوبت توا...

اومد از کنارم ردشدو بدون هیچ حرفی رفت ...پسره ی ازخودراضی ...فک کرده اینجام اداره اشه...چه تیپ گانگستریم زده هه هه قیافه اش دیدنیه باید عکس بگیرم ببرم به اون دوستای بدتر از خودش نشون بدم...پوف

خیلی وقت بود نشسته بودم تا اینکه در باز شد وسیا اومد بیرون ..راضی به نظر میرسید ... والا ماهم اگه سروکارمون دائم با دزدو قاچاقچی باشه راضی میایم بیرون

جکیم باهاش اومد بیرون یه نگا بهم انداختو گفت

--ببین اتاق تو و دوستت فعلا اونجاس..

وبا دست درو نشون داد..رگ غیرتم زد بالا..باخشم برگشتم یه چی بهش بگم که سریع نیشش باز شدو گف

--تو اتاق دوتا اتاق جداس خانومی..

چپ چپ نگاش کردم

--مرضو خانومی نیشتم ببند وگرنه..

--وگرنه چی؟

سریع سیا دستشو اورد بالاوگفت

--الیسا خواهش میکنم انقده حرف نزن

بعد سریع برگشت سمت جکو گفت

--حله مارفتیم..فعلا

بعد استین ژاکتمو که خیلی بلند بود کشیدوگف

--بیا میخوای اول کاری گند بزنی --الی حالا راستی راستی میخوای بری؟؟

لباسارو تو چمدون جا دادم ..زیپشو بستم...برگشتم سمتشو گفتم

--فری جوجو دلم برات تنگ میشه

دستامو براش باز کردم که دویید اومد تو بغلم ومحکم منو چسبید

--دیونه این کارا چیه حالا که ما نمیریم خیرسرمون بمیریم..

--ااااا نگو من ازالان برا کاری که میخوای بکنی دلشوره دارم...تازه از الان نرفته دلم برات تنگ شده...

دستی رو موهای فرو وزش کشیدم واروم از خودم جداش کردم

--اا فری گریه؟ داشتیم جون ابجی؟

فری دستاشو سریع رو چشماش کشیدو گفت

--چقده به این پسره سرهنگه...چی بود..اها..سیاوش اطمینان داری؟

--در حد پای سوکس سیاه

--کار بدی کردی الی ..نباید با یه لجبازی سر خودتو به باد میدادی..

دستمو تکون دادمو گفتم

--هی فری ته دلمو خالی نکن ..همین الانشم داره تالاپ تلوپ میکنه واسه خودش

دیگه باید میرفتم اگه دیر میکردم شک میکردن همین الانشم شک نکنن خیلیه

صدای در اومد

--الیسا چیکار میکنی بیا دیگه

صدای سیا بود دوباره اشکای فری سرازیر شد دستشو گرفتمو گفتم

--فری جوجو نبینم اشکت دم مشکته ها؟؟ به طاهر سپردم حواسش بهت باشه جیگر حواست به خودت باشه

--باشه الی ...قول بده که توام مواظب خودتی

رومو برگردوندمو گفتم

--زت زیاد

--خدانگهدارت ابجی گلم

درو بستم وبادست اون قطره اشکی که ازچشمام میخواست بیادو گرفتم

--الی کله کجا به سلامتی؟؟

--دارم یه سفر کاری میرم بتی...

اومد جلو وبا سر به سیا که به ماشین تکیه داده بوداشاره کردو اروم گفت

--سفرکاری با این پسر سوسوله؟؟ برای چی؟

--اره ببین دیگه دیرم شده رفتی تو از فری بپرسی بهت میگه ...فقط کسی بویی نبره

--چاکریم ابجی الی خیالت تخت برو به سلامت

همدیگرو بغل کردیم که اروم تو گوشش گفتم

--حواست به فری باشه خیلی بچه است مواظبش باش

--چشم برو جف چشام

رفت تو خونه ...خونه که چه عرض کنم انباری...الونک

رفتم سمت ماشین در عقبو باز کردمو گفتم

--بریم

--چه عجب خانوم دل از دوستاشون کندن

--دوست نه خونواده

پوزخندی زدو حرکت کرد...دلم میخواست بزنم توسرش که دیگه کسیو مسخره نکنه--اسم رمز لطفا

سیا--کلم

پقی زدم زیر خنده ..اخه کلمم اسمه؟ اونم از نوع رمز؟

سیا--نخند بیا برو تو

بی توجه بهش وارد شدم

همینطور که راهروی به اون طویلی رو گذروندیم جلوی در ورودی یه دختری با کلی ارایش و موهای فشن نشسته بود

دختر--صبرکنید لطفا نام و شهرتتون رو بگید

--سیاوش ملقب به

تاخواست چیزی بگه سریع پریدم جلو وگفتم

--سیا دربه در

دوباره خندیدم که با چشم غره ی هردوشون دهنمو بستمو گفتم

--چیه مگه؟

سیا--عنکبوت سیاه

دو تا چشم داشتم دوتا دیگه ام غرض کردم ..اخه این کی واسه خودش لقب پیدا کرد تا اونجایی که یادمه فقط تو محله ی ما لقب میزارن نه تو محله ی این بچه پولدارا

--هی خانوم شما؟

--هان؟ بله من الیسا ملقب به الی کله خراب

دختره که کلافه میزد گفت

--برین تو

نمیدونم چرا اینجا همه کلافه اند...اصلا کسی حوصله داره؟اعصاب داره؟نه به جون شما !

--الیسا برو تو

--لطفا انقدر به من نگو الیسا ..بگو الی با این اسم اشناترم تا اون

سرشو تکون دادو دستشو به علامت اینکه بفرما گرفت جلوم....وارد اتاقی که دیروز داده بودن شدیم...همینطور جلو در وایسادمو زل زدم به اتاق ...وایی اینجا چقدر قشنگ بود... تا حالا یه همچین اتاقی نداشتم..الی کله باورت میشد یه روز یه همچین جایی بیای؟...کاش الان بچه ها هم اینجا بودن...یه حال بزرگ بود که وسطش یه قالیچه گذاشته بودن باست مبل سفید ..تلوزیون بزرگ ویه اشپزخونه ی کوچیک...شاید اینجا واسه هرکسی به چشم نیاد اما واسه منی که یه عمر تو یتیم خونه یا تو انباریها خوابیده بودم خوب بود نه عالی بود

سیا--نمیخوای بری تو؟؟؟

سریع از جلو در رفتم کنارو گفتم

--هان..بله بله

وارد شد وبادست به سمت چپ اشاره کرد

--ببین اتاق تو اونجاست منم میرم اینور کاری داشتی بهم بگو

سرمو به نشانه ی فهمیدن تکون دادمو رفتم سمت اتاق درو باز کردم وتوش سرکی کشیدم

ای جان یکی منو بگیره ... کلاهمو پرت کردم یه طرف..موهای بلندم رفت بالا و اومد پایین رو شونه هام که پریدم رو تخت بزرگ ونرمی که برام گذاشته بودن..بلند با خودم حرف میزدم

--وای الی عجب تختیه...چقده نرمه...اخ جون نمردیمو مزه ی اینکه رو تخت نرم بخوابیمم چشیدیم..

سرمو تو بالشتش فرو کردم...ولی سریع برگشتم سمت در احساس کردم یکی اونجا وایساده بود...بلندشدم ورفتم در بستم...--الیسا... الیسا.. الییییییی ییییی یییییی یییی--اهههه ههههه بابا خوابم مگه نمیبینی اخه!

سیا--الیسا پاشو بچه های گروه منتظرن اخه

سرمو تو بالشم فرو کردم طوری که گوشام پوشیده بشه

سیا--تاسه میشمرم اگه نیومدی متاسفم خودم میام تو

اره بیشین که تو تا سه بشمری من بیام بیرون ...

--1....... 2..... ..2.5 ..... 3... الیسااااا ااااا

داد زدم --دردو الیسا ..مرضو الیسا....کوفت و الیسا

سیا--بلند شدی؟

درحالی که به زور خودمو از رو تخت بلند میکردم

--اره اونم چه بلند شدنی

چند تقه به در زد....درحالی که دستمو تو موهای بلندم که رو هوا رفته بود میکردم تا مرتب شه خواب الو رفتم سمت در....تا خواستم درو باز کنم یاد کلام افتادم...دوییدم کلامو از رو تخت برداشتم و موهامو کردم توش ....درو اروم بازکردمو گفتم

--بله؟؟؟

سیا اول با چشمای متعب بعد با یه خنده که سعی میکرد مشخص نباشه گفت

--الیسا خواب بودی؟

--په نه په داشتم ورزش صبگاهی میکردم

بعد طبق عادت ابروهامو چند بار بالا پایین کردمو گفتم

--به نظرت من چه شکلیم؟

چشماشو ریز کرد ودقیق نگاهم کرد بعد گفت

--میدونی الان بیشتر شبیه کسی هستی که داشته خواب چهلم پادشاه رو میدیده....اوف الیسا حتما رفتی تو اتاقت حاضر بشی یه نگاه به اینه بنداز توی حال منتظرتم..

جدی شدو گفت

--فقط سریع خودتو برسون تا همین الانشم عقب افتادیم

بعد سریع رفت ..سرمو کردم تو ودرو بستم بی اختیار رفتم سمت اینه ای که اونجا بود یه نگاه به خودم انداختم....موهای قهوه ایم که کرده بودم توی کلاه به قول خودم پوشیده بوده... کاملا از یه سمت دیگه ی کلاه همش به صورت تیغ تیغی زده بود بیرون وچشمای درشتو مشکیم از شدت خواب باد کرده بود ...

کلامو از روسرم به حالت تعظیم رو به اینه برداشتمو گفتم

--خانم مادمازل بفرمایید به صرف شام وشیرینیرفتم سمت چمدونی که اورده بودم ..زیپشو باز کردم وبا کله رفتم توش...دونه دونه لباسارو پرت کردم بیرون....کدومو بپوشم ...لباسای من همشون کهنه بودن وبیشتر مردونه...اخه من بیشتر با تیپ پسرونه میگردم..ینی تیپ دخترونه تاحالا لباس نپوشیدم مگر تو یتیم خونه که اونم خیلی لوس و بیخود بود...تاحالام کسی بیرون بهم گیر نداده معمولا نمی فهمند اونم به خاطر کلامه و اینکه لباسا همه گشاده...البته پارسال بتی برای تولدم یه دست مانتو وشال خرید اما خب من با این ها راحتترم ...عادت کردم دیگه.... پریدم تو حموم ...شیرو باز کردمو شروع کردم بلند شعر خوندن...یکی از خصلتای بدم این بود که زیادی ریلکس بودم همینم باعث عصبانیت اطرافیانم میشد دیگه چیکار کنیم عادته!!!!!!

حوله به سر از حموم اومدم بیرون میدونستم ممکنه الان سیا صداش در بیاد ...سریع رفتم سمت لباسام ....

بعد ازینکه لباسارو پوشیدم جلو اینه وایسادم تا کلامو بزارم روسرم....

--به به گلی به جمالت الی خانوم چقده خوشتیبی شما

راستی یکی دیگه از عادتای بدم اینکه خیلی با خودم حرف میزنم مخصوصا جلو اینه.....

کلاه بافتنی قهوه ایمو که تو زمستون بادوستام تو یتیم خونه بافته بودم گذاشتم سرم وموهامو کردم توش....خب به نظرم یه خورده ام تیریپ خوشگل برداریم بد نیست...یه خورده از چتری موهامو از کلاه ریختم بیرون....الان اگه بتی بود کلی قربون صدقه ام میرفت...یقه ی لباس مردونه ی ابیمو دادم بالا ...

صدای عصبانی سیا از پشت در اومد

--خسته شدم الیسا فک کنم جلسه ی سری از دستمون رفت ..اگه میدونستم انقدر کندو دست وپاچلفتی هستی ...

درو باز کردم ...حرف تو دهنش موند ....چپی چپی نگاش کردم یه ابرومو دادم بالا رفتم جلو ...روبه روش وایسادمو گفتم

--خب دیگه چی؟؟

پشتشو بهم کردو از در رفت بیرون ...دنبالش راه افتادم ... از راهروی طویلی گذشتیم وبعد یکی از درارو باز کرد

اروم گف—همینجاس...هیچی نگوفعلا

متوجه منظورش نشدم ..هیچی نگم که چی....وارد اتاق شدیم ...تاریک بود با صدای تفنگی که اومد چنگ انداختم به بازوی سیا

اروم وبا ترس گفتم--سیا اینجا چه خبره ؟؟

دستشو جلو دهنم گرفت وبا دست دیگه اش به فیلمی که داشت از صفحه ی رو دیوارپخش میشد اشاره کرد...اروم شدم که دستشو برداشت واستین لباسمو به سمتی که میرفت کشید...با احتیاط قدمامو اروم برمیداشتم که سروصدا ایجاد نکنم ...رفتیم جایی که برای نشستن بود نشستیم ....نفس اسوده ای کشیدم اخه خیلی بهم استرس وارد شده بود برگشتم سمت چپمو نگاه کردم که چند نفر نشسته بودن ..اینطرفمم سیا نشسته بود وبا دقت به جلو نگاه میکرد..ینی چی؟ ینی الان منم به جلو نگاه کنم؟؟؟ به فیلمه؟به فیلم روبه رو نگاه کردم به نظر یه فیلم مخفی بود...چون هم گروه توش مشخص بود هم پلیس ونحوه ی گیر انداختناشون...فیلم قطع شد...ای بابا تازه داشتم یه چیزایی کشف میکردم...الهی واسه خودم بمیرم که انقده بدشانسم..

--چیه زل زدی به رو به رو تموم شد

آ پسره ی پرو برگشتم سمتشو با یه حالت مسخره ای گفتم--من فکر کردم تازه شروع شده!!!

روشو کرد اونورو گف

--میشه کم مزه بریزی

هرچی من هیچی نمیگم این پروتر میشه ..آی نفس کش!!!!!تا خواستم جوابشو بدم یکی از پشت محکم زد رو شونم...سریع شونمو گرفتم خواستم برگردم یه چی بهش بگم که دیدم دختری با لباسای عجیب غریبی رو به روم وایساد...چند لحظه بهش نگاه کردم..قدبلند وکشیده ای داشت..لاغر بود ..موهای بور وچشمای ابی ..صورت استخونی با یه لب باریک..لباساش که خیلی به دلم نشست...لباس مشکی استین بلند به همراه شلوار مشکی از جنس لباس...نگاهی به اطرافم کردم کلشون لباساشون این شکلی بود.

دختره--اسمت چیه؟؟؟تازه کاری؟تا حالا ندیدمت!

دستمو به سمتش دراز کردم...در نگاه اول ازش خوشم اوم--الیم..خوشبختم

دستمو به گرمی فشردوگفت

--کتایونم..البته اینجا بهم میگن کتی

به سیا اشاره کرد وگفت--این؟؟

سریع گفتم

--دوستم سیا

ازون دور یکی صداش کرد که با کلمه ی فعلا مارو ترک کرد..به اطراف با دقت نگاه کردم ..سه دست مبل راحتی بود توی یه سالن تقزیبابزرگ...هرکسی

مشغول حرف زدن با یکی بود..سیام که اونوسط رفته بود با چند نفر حرف میزد این وسط من بودم که داشتم سرشناسی میکردم

--خیلی تو فکری!!

باتعجب برگشتم اینور مبلو نگاه کردم که یه پسر تو تیپ لباسای همون دختره کنارم نشسته بود... صورتش گرد..چشمای مشکی...پوست برنزه وهیکل ورزش کاری...

--کجایی؟؟

سرمو خاروندمو گفتم--کنار سواحل هاوایی

خندیدو گف--چه بانمکی تو

میخواستم بگم اخه دیشب تو خیارشور خوابیدم که گفتم بی خیالچیزی نگفتم که گفت--اسمم شاهینه..

برگشتم سمتش که دیدم دستشو به سمتم دراز کرده ... بدون اینکه به رو خودم بیارم

--اسم منم الیه

نگاهی به دستش کرد...بعد گفت--اها

با همون دستش چنگی زد به موهاش ...ضایع شدی؟ نه جون من ضایع شدی؟...دیگه دستتو سمت یه خانوم متشخص دراز نکن!!!

سرمو چرخوندم که نگاه سیارو دیدم ....براش اخمی کردم و رومو کردم سمت دیگه....پسره ی چش سفید اول کاری مارو فراموش کرد رفت سراغ بقیه....بسوزه پدر رفاقت الی جان

چه اشکالی داره یه خورده ازین پسر سیا سوخته اطلاعات بگیرم هان؟

نگاش کردم حواسش جای دیگه بود بهش گفتم

--هی....کجایی...بی خی پسر ..برگردم ببینم

با لبخند نگام کرد سرمو بردم نزدیکشو اروم گفتم

--میشه روت حساب کرد؟

باتعجب گفت --اره چطور؟

--اینجا چه خبره؟؟ این فیلمه چی بود؟؟ اینا کین؟؟ برا چی جمع شدیم ؟ جلسه سری قضیه اش چیه؟...

خواستم ادامه بدم که گف

--اوه وایسا ببینم چقدر سوال میکنی

نگاهش مشکوک شدوگفت

--برای چی اینارو میپرسی؟ مگه قبل ازینکه بیای بهت نگفتن؟

متوجه گندی که زدم شدم...اه الی حواستو عشقه..

--نه نه ببین...اون پسر که اونجا وایساده

شاهین در حالی که به سیا نگا میکرد گف--خب؟

--خب به جمالت شاهین جان!ایشون همکارمه...یه جورایی میخواد از من بهتر جلوه کنه...رقیبمه...نامرد هر چی پرسیدم جلسه امروز برا چیه چیزی بهم نگفت...میدونی دوست داره من نفهمم اینجا چه خبره!

سرمو به سمت بالا گرفتم ...ای خدا چرا منو تو معظوریت قرار میدی از دروغ توبه کرده بودم

سرمو اوردم پایین که دیدم داره با یه نیشخند نگام میکنه بعد از جاش بلند شدو گف

--همونطور که گفتم شخصیت جالبی داری ... خیلی خوش گذشت

رفت......الهی وقتی را میری پات به موکت گیر کنی بیافتی...نه نه اصلا الهی که به این سیا بخوری جفتتون بیافتین

سیا--بریم

برگشتم نگاش کردم خوب رفت اطلاعاتشو کسب کرد حالا بریم؟ ...دستمو مشت کردمو گفتم

--اق سیا بیشین تا بریم ..خودت رفتی اینور اونور همه چی اومده دستت...به ما که رسید بریم

سیا--چرا چرت و پرت میگی؟ بیا من خودم برات توضیح میدم

همه داشتن میرفتن...نه مهمونی تموم شد...

--ببین توضیح میدیا ! روشنه؟

سیا--اره

بلند شدم باهم رفتیم سمت اتاق....روی مبل نشسته بودم...رفت برای خودش تو لیوان ابی ریختو اومد نشست نزدیک بهم وکنارم ..کمی خودمو کشیدم کنار که گفت--ممکنه دوربین اینجا گذاشته باشن پس همینجا بشین

سیا--خب از کجا شروع کنیم...اول اینکه تو با من شرط بستی پس هرچی من بگم قبوله؟

دستامو تو هم گره زده امو گفتم--خب؟

سیا کاغذی برداشت وروش شروع کرد به نوشتن....خدارو شکر تو یتیم خونه خوندن نوشتن یاد گرفته بودم ....

اینجا مثله یه شبکه ی بزرگه....از چند بخش تشکیل شده اما همه چی بهم مربوطه....هربخش وظیفه ای داره....همه یک هدف دارند اما وظایفشون متفاوته....چند جا مشابه اینجایی که ما هستیم دارند تازه فقط تهران...اگر احساس خطرکنن میرن شهرستانها....البته هرگروهی تا یه مدتی اینجاست...بعد همه پراکنده میشن....همه چی تحته کنترله....کافیه دست از پا خطاکنی اونوقته که...

دستشو از رو کاغذ برداشت ودو انگشتشو شبیه تفنگ کردو به سمت گرفت

سیا--دوف

باچشای گرد شده نگاش میکردم...نه مثل اینکه از من خل ترم هست

دوباره شروع کرد به نوشتن....................دوباره شروع کرد به نوشتن....

سریع مدادو از دستش کشیدمو نوشتم...اونوقت وظیفه ی ما چیه ؟؟ ما اینجا چیکاره ایم؟؟..توی کدوم بخشیم؟؟

بعد دوباره مدادو توی دستش که به همون حالت مونده بود گذاشتم...نیشخندی زدو نوشت....وظیفه ی ما ....وظیفه ی ما....وظیفه ی ما

همینطور چشام به کاغذ بود ....پس چرا نمینویسه....سرمو بلند کردم که با نیشخند داشت نگام میکرد....شمه ی تیزم بهم هشدار داد که الی خانومو مسخره کردن....اخم کردم و با غیظ گفتم

--ببین پسر خوب اگر از الان بخوای مسخره بازی دربیاری یا منو بپیچونی میرم همه چیو لو میدمااااااااا

نگاهش رنگ خنده داشت ولی خودشو کنترل کردو گفت

--من با هیچ کسی شوخی ندارم خانوم!

مداد تو دستشو صاف کردمو گفتم

--پس بنویس ببینم چه خبره اینجااااا

سرشو تکونی دادو شروع کرد نوشتن....ما الان توی بخش اصلی هستیم....البته به لطف وزحمات این جانب...

مدادشو گرفتم ...نه این ادم نمیشه...خط زدم نوشتم...من و تو....

مدادو ازم گرفت وخط زد ونوشت...من

ازش گرفتم خط زدم ونوشتم ....من

عجب گیری کرده بودیما....

از جام بلند شدم

--من رفتم بگم

سرشو از رو کاغذ بلند کردو گفت--چی رو

--اینکه ما کی هستیم

--خب برو مهم نیست

دستمو گذاشتم رو دستگیره --برم؟؟؟

--اره

--بهت گفته بودم بهم میگن الی کله خراب

دستگیره رو کشیدم که ...

--باشه بیا بشین....وقت نداریم

نشستم کنارش وچپ چپ نگاش کردم ....نگام نکرد وتند تند بقیه ی چیزارو نوشت

ما بخش اصلی هستیم ینی بخشی که توش وظایف گروه های دیگه مشخص میشه ...در واقع ما توی عملیاتها شرکت نمیکنیم اما از دور میدونیم که هر عملیات کجا و چطوری انجام میشه....

بعد سرشو بلند کردو گفت--تا همینجا کافیه بدونی بقیه اشو بعداز هماهنگ کردن با همکارام بهت میگم

--ینی الان عملیات اینا خبری نیست؟؟؟

جدی شدو گفت--مگه الکیه .... که بدون هیچ هماهنگی بریم عملیات؟؟

جمعه 26 اردیبهشت 1393 - 23:46
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.

پیش بینی

بچه كنكورياي رضي | پایگاه علمی و آموزشی ویژه ی کنکوریها

تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: